فریده پسیان، تنها بازمانده خاندان پسیان در مشهد، نوه برادر کلنل محمدتقیخان پسیان است که ۲۷ سال پس از شهادت عموی پدرش بهدنیا آمده، اما ازآنجاکه همیشه پایِ ثابتِ خاطرهگویی بزرگان فامیل بوده است، این روزها با اینکه حدود یک قرن از شهادت کلنل پسیان میگذرد، میتواند زبان خاندانش در بیان شرح حالشان باشد.
او پسیان را «سیاوش خراسان» توصیف میکند و میگوید: عموی بزرگم، محمدتقی، دومین فرزند یاور محمدباقر عنایتالسلطان، بود که مثل خیلی از مردان خاندان پسیان وارد نظام شد. او تا سال ۱۲۹۶ در ایران بود، اما پس از این تاریخ ازآنجاکه در یکی از درگیریهایش با قوای روس مجروح شده بود، برای معالجه راهی آلمان شد.
محمدتقی در آلمان درکنار معالجه تصمیم گرفت برخی علوم و فنون نظامی را در این مدت بیاموزد. خلبانی یکی از این فنون بود که عمویم در آلمان آموخت و توانست عنوان نخستین خلبان در تاریخ ایران را از آنِ خود کند.
محمدتقی در دوران حضورش در آلمان، آنقدر خوب عمل کرد که از طرف «هیندنبرگ»، سردار ارتش آلمان، برای خدمت دعوت شد و برای مدتی به خدمت نیروی هوایی آلمان درآمد. با تسلیم ارتش آلمان در سال ۱۲۹۷ جنگ جهانی اول به پایان رسید و او دوباره به ایران برگشت.
تا اینجا هر آنچه گفته شده، درباره زندگی نظامی او بوده است و کمتر کسی میداند که محمدتقی علاوهبر مرد ارتش بودن، دستی هم در ترجمه کتاب داشت، شعر میسرود و موسیقی را هم خوب میدانست.
او همچنین یک دوره ریاضیات عالی آموخته بود که فقط یادداشتهای آن، ۱۲ دفتر بزرگ و ۷ دفتر کوچک را پر کرده است. مرحوم کلنل زبان آلمانی، فرانسه و انگلیسی را بلد بود و روسی را هم پس از مراجعت به تهران یاد گرفت.
علاقه او به ادبیات و دانستن چند زبان، وی را ترغیب کرد در ساعت فراغتش که بسیار اندک بود، به ترجمه آثار ادیبان اروپایی روی بیاورد؛ «تاریخچه یک کنیز» از «لامارتین»، «حکایات کوچک برای اطفال» که برگردان قصههای کودکانه از زبان فرانسه است و «سه سال شیمی در یک جلد» اثر «ا. درنکور» ازجمله آثار اوست که بخشی از آنها مفقود شده است و دیگر در دست نیست.
خاطرهگویی فریده پسیان پس از صحبت از ابعاد شخصیتی کلنل محمدتقی پسیان بهسمت گفتن از آخرین روزهای او میرود. بازمانده خاندان پسیان در مشهد، دوست دارد پیش از هر چیز از ماجرای ازدواج عموی شهیدش بگوید؛ ماجرایی که تاکنون در جایی نقل نشده است: «محمدتقی عاشق دختری به نام سارا بود. به خواستگاریاش رفت و او را عقد کرد، اما بعد از چند ساعت طلاقش داد؛ چون نمیخواست او در سن جوانی بیوه شود.
پدربزرگم در خاطراتش تعریف میکرد که محمدتقی وقتی چادر را از روی صورت سارا پس میزند و زیبایی او را میبیند، از اتاق خارج میشود. پیش پدر دختر میرود. مهریهاش را میدهد و قول میدهد اگر از درگیری با خوانین شورشی زنده برگشت، سارا را دوباره به عقد خود درآورد.
او دو روز بعد عازم قوچان شد، اما هرگز برنگشت. بعد از شهادت محمدتقی، سارا هرگز ازدواج نکرد و تا آخر عمر مجرد ماند. پدربزرگم و هر کسی که بعد از آن به باغ نادری میرفتند، او را هرشب جمعه بر سر مزار ملاقات میکردند. آنطور که شنیدم، سارا هفتاد سالی عمر کرد و تا دهه ۵۰ خورشیدی زنده بود و هر شب جمعه با شمع و دستهگل به دیدار معشوقش میرفت.»
وصیت کرده بود چنانچه کشته شد، بهجای گریه و پختن حلوا، بساط شیرینی پهن کنند
کلنل پیش از این به مادرش در نامهای وصیت کرده بود چنانچه کشته شد، بهجای گریه و پختن حلوا، بساط شیرینی پهن کنند. شنیدهام وقتی خبر مرگ محمدتقیخان، در تبریز به مادربزرگم «عزتالحاجیهخانم» که ۱۷سال تمام فرزندش را ندیده بود رسید، او مطابق وصیت فرزندش، بهجای نوحه و عزاداری، شیرینی پخش کرد و از دعوتشدگان خواست که به او تبریک بگویند.
یکی دیگر از ماجراهای جالب زندگی شهید کلنل محمدتقیخان پسیان، حکایت پنجبار تشییع پیکرش است که فریده پسیان هم به آن اشاره میکند: «قبل از برگزاری مراسم چهلمین روز قتل کلنل، قوامالسلطنه تصمیم گرفت با زیرپا گذاشتن احکام دینی، دستور انتقال قبر کلنل را به مکان نامعلوم یا کماهمیتی صادر کند.
وی دستورهای لازم را در این زمینه به «حسینآقا خزاعی» که به مقام فرماندهی لشکر شرق رسیده بود، داد. خزاعی نیز در همان نخستین روزهای حضورش در مشهد، «کریشخان ارمنی»، رئیس جدید پلیس مشهد، را مأمور این کار کرد، اما کریشخان از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کرد و شخصی به نام «رضارفعتنظام» اجرای این مأموریت شبانه را پذیرفت.
کراهت این عمل تا آن اندازه بود که گورکن قبرستان عمومی مشهد نیز حاضر به همکاری با رفعتنظام نشد و لذا خود او مجبور شد شبانه و در شب ۱۳ آبان ۱۳۰۰ قبر را بشکافد و پیکر کلنل را که در صندوق آهنینی قرار داشت، در همان شب به گورستان بیرون دروازه سراب منتقل کند.
هواداران کلنل که از این قضیه آگاه شده بودند، در اولین فرصت سنگ قبری را که روی آن اسمورسم و تاریخ و محل شهادت کلنل نوشته شده بود، بر روی سومین قبر او گذاشتند. یاران کلنل این سنگ قبر را که ظاهرا از جنس سفال بوده و به هنگام انتقال، از روی گاری افتاده و به دو قسمت شده بود، مانند سر و پیکر کلنل به یکدیگر الصاق کردند و بر روی قبر او قرار دادند.
در اواسط دوران سلطنت رضاشاه، شهرداری مشهد که قصد عریض کردن خیابان پهلوی (امامخمینی کنونی) را داشت، بخشی از قبرستان سراب را به خیابان تبدیل کرد. درنتیجه عملیات خاکبرداری، سنگ قبر کلنل از بین رفت و خود قبر هم عمدا یا سهوا هموار و از نظرها پنهان شد.
زمستان سال ۱۳۳۱ بهدنبال پیکنی ساختمان حمام عمومی سناباد بهطور اتفاقی صندوق آهنی محتوی جسد پیدا شد و دوباره تشییع پیکر شد. با پیروزی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سپس قلعوقمع آزادیخواهان ایرانی، بار دیگر اراده مستبدان بر آن قرار گرفت که جنازه کلنل از کنار قبر نادر بهجای دیگری منتقل شود و البته اینبار توسعه و بازسازی مقبره نادر بهانه قرار گرفت و در سال ۱۳۳۶ جنازه کلنل را برای چهارمینبار از قبر بیرون کشیدند و در مقبره پنجم و در فاصلهای دورتر و خارج از بنای اصلی آرامگاه نادرشاه و در بخش شمالی محوطه باغ نادری به خاک سپردند.